مثل سرماخوردگی که آدم سرش سنگین میشه، سرم سنگین شده از افسردگی.
باید برم بیرون امروز.تا ساعت سه ظهر خواب بودم.
خواب و افسردگی، دوتا دوست جون جونی!
به شدت احساس پوچی دارم.
نمی تونم هیچ کاری رو شروع کنم، شروع هم بکنم نمی تونم ادامه بدم، ادامه هم بدم نمی تونم به آهر برسونم.
همه چی نصفه نیمه، مثل خودم، شکسته وخورد وخاکشیر...
اینکه آدم زندگیش و خودش به بن بست بی معنایی برسه خیلی تلخه، اصلا شاید هیچجوره نتونم وصفش کنم، تلخ هم خودش مزه ای هست، تلخ هم نیست انگار...
جهنم است.
هر چیری را ببوییدم
بویش در آمد
جهان را ببویدم
بوی ”نبودنی” بر آمد.
ابوالحسن علی خرقانی
ازمون استخدامی آموزش پرورش نزدیکه، من هیچی نخوندم اصلا آمادگی ندارم.
کاش کد محل شهر ما نخواد، رشته ما رو نخواد.
ای خدا! لطفا!
امشب یکی از بهترین و تقریبا کم یاب ترین آدم متفاوت و خاص زندگیم باهام خداحافظی کرد.
مدتی بود که سکوت های طولانی و چند هفته ای بین مون بود، می دونم که دخترهای دیگه ای هم هستن و بودن.
خودش نمی دونه اما من واقعا واقعا ازش یاد می گرفتم، لحظات چت کردن باهاش واقعا برای من پر تب و تاب و پراسترس بود، مثل شاگردی در محضر استاد.
کسی بود که به خلوتم راهش دادم، به خلوتش راهم داد.
اما ما دو تا مسافر بودیم، و خلوتگاه مون حکم کاروانسرای مخروبه و قدیمی و خالی ای که جز صدای باد در کویر چیز دیگه ای نداشت، بود.مسافرهای رفتنی!
یه بار بهش گفتم درباره ی تو با همکارهام حرف زدم، حرف هاتو گفتم.
عوض شد.
خاصیت آدم ها اینه.
بعضی از چیزها و اتفاق ها نباید به حیطه ی آگاهی بیان، باید ناهوشیار باقی بمونن، زلال، بکر.
بارها من خداحافظی کرده بودم اما اون نمی خواست منو از دست بده. اما ایندفعه وسط دعوای الکی و مسخره یهو گفت فایده نداره دیکه، خداحافظ.
پتک انگار به سر و قلبم کوبیده شد. این نشونه خوبی نبود، برای من یعنی یه شکست محکم، یک حفره ی خالی که همیشه خالی می مونه، آخه چه می دونی تو؟
بوش، بوی خوشی داشت، از سمتش بوی معرفت می آمد.
وقتی کسی رو از دست می دیم خیلی بیشتر برامون عزیز میشه، خوبی هاش چندبرابر می شن، و بدی هاش به چشم نمیان.
عادت داشت وقتی از خوبی هاش می گفتم خصوصیات بد اخلاقی شو می گفت. نمی خواستو نمی ذاشت تا ازش چهره ی خوبی توی ذهنم ترسیم کنم، انقدر دلم براش تنگه، تنگه، تنگه، که نگفتنی...
آه، آه، آه.
بعضی وقتا از دست دادن دوستان خوب اونقدر به نظرم عادی و تکراری جلوه می کنه که هیچ حس ناخوشایندی ندارم.
تکرار
تکرار
تکرار
آقا ما خسّه ایم!
جای خالی همه شون درد می کنه. بیا به آغوشم تنهایی، حالا که افکنده شده ای، بیا با هم برقصیم.
تنهایِ تنهای ِ شدم.
احساس بی ارزشی دارم.
احساس سبکی
چیزی اونقدر بی وزنه که مثل خار بیابون، مثل پلاستیک باد می برد از این ور به اون ور.