بازاریابی شبکه ای
امان از اینها....
دختر عمم رفته تو شرکت بادران، امشب یه عطر ازش خریدم، اومدیم خونه. بهش پیامدادم شماره کارتتو بده، هی گفت قابل نداره و فلان
گفتم بگو بابا.
نوشته:
عزیزدلم قابل نداره. عطر و یک تمیز کننده خودرو دادم به بابات یکماه پیش روهم میشه انقد. آخرشم شماره کارت رو داره.
شاخ در آوردم!
آخه ادخترعمم همیشه می گفت من اصن با تو یهجور دیگه ام. حتا منو خواست ببره تو شرکت شون من نرفتم.
به بابام گفتم قضیه اش چیه این؟
گفت یه بار خودشون توماشین نشسته بودن آش ریختن رو صندلی سمیه گفت دایی بیا با این تمیز کن. بابام فکر کرده مال ماشین خودشونه توکیفش بوده. اصلا تعجب کرد که پولشو میخواد. می گفت اتفاقا تمیزم نکرد خیلی.
مسئله پول نیست. مسئله در جریان بودنه. آقا باید بدونی که دارن بهت قالب می کنن، تا اینکه لطف طرف حسابش کنی دو روز دیگه بکه پول لطف ام رو بده
والا