گریه نمی کنم
چشاممی سوزه
بعد از چند سال، دارم قرآن میخونم.
رسیدم به یک آیه:
الرِّجالُ قوّامونَ علی النِّساء.
لعنتی.
امروز فراموشت کرده بودم، از خدا خواستم که از یادم بروی. رفته بودی.
این آیه باز هم تو را به یادم آورد، آن وقت که پیش هم بودیم، تو ناراخت بودی بابت مشکلات پیش امده ی شخصی ات.
لاغرتر شده بودی چشم های ات ریزتر.
گریه کرده بودی بی خوابی کشیده بودی
من از دیدنت بغض کردم، جاده را نگاه می کردم و به چشم هایم فشار می آوردم که اشک هایم سرازیر نشوند. گفتی ببین، اگر بخوای ناراحت باشی همین جا وسط جاده تو برفها پیادت می کنما! عه! اینجوری نکن دیگه.
اصلا الرجال ُ قوامون علی النساء.
خندیدی و به خنده ات خندیدم. نگه داشتی به بهانه خرید ازمغازه، رفتی زیر باران سیگار کشیدی، من پشت شیشه های باران خورده داخل ماشین گریه کردم.
آن روز زمستانی که با هم بودیم،
نگاهم کردی گفتی:
دل انگیز!
دلبر!
دل گشا!
دل آرام!
دل پذیر!
دلبند!
من لبخند می زدم، گفتی تو هم بگو
گفتم: دل ربا!
کاش گفته بودم دل چسب!
و کِشَش می دادم و نگاهت می کردم و صدایت می کردم: دل چسب!
آه
محال است صبح بیدار شوم ویاد تو نکنم.
محال است شب بی یاد تو به خواب بروم.
در تمام روز با منی، به لحظه هجوم می آوری، من مانده ام تنها با یک کوه فکر و خیال...
آنقدر که دلم می خواد سرم را زیر باران بگیرم فکرها را بشویم، تو بزرگتر از آنی که می پندارم.
سوار ماشینمی شوم محال است یاد تونکنم، محال است.
تاکسی، آژانس، ماشین خودمان، ماشین بابای دوستم.
تو به یادم می آیی و در دلم می گویم کاش تو کنارم بودی، کاش دست هایت را می گرفتم، دست هایم را می گرفتی، مثل همیشه می بوییدی، می بوسیدی. آه که تو نیستی و من این حجم نبودن را هر روز به دوش می کشم.
تو آرامش یافته ای، زندگی ات سامان گرفته، یک ثانیه هم شاید به یادت نیایم، تو رفته ای، بی من.
حالا که رفته ای
برو
بازنگرد
نمی خواهم آرامشت را خراب کنم، تعادلی که به دستش آوردی.
ولی دل چسب بودی لامصب، دل چسب!
چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات
آزمون تلخ زنده بگوری.
شاملو